free-plan
شنبه 29 اردیبهشت 1403 | کاربران آنلاين : 4

ثروت پدری

آخرین مطالب:
بخش: داستانهای کوتاه -
ثروت پدری

                                            داستان های کوتاه 8 (پندآموز)

مرذ ثروتمندی 8 فرزند داشت که همواره نگران آنان بود چون آنان بخاطر ثروت پدری تن به کار و تلاش نمیدادند.

یک روز مرد ثروتمند فکری به سرش زد...

فردا صبح هرکدام از پسر ها و دختر هایش که میخواستند از وسط باغ عبور کنند چشمشان به تخته سنگ بزرگی می افتاد که راه عبورشان را سخت کرده بود.

اما آنان نمی دانستند مرد ثروتمند دارد از پنجره اتاقش به آنان میکند

بدون اینکه به خودشان زحمت بدهند که لااقل سنگ را از سر راه بقیه بردارند از کنار تخته سنگ گذشتند و رفتند.

خورشید کم کم داشت غروب میکرد و مرد ثروتمند سخت از دیدن آن صحنه ها متاثر شده بود

که ناگهان متوجه شد پیرمرد خدمتکار در حالیکه وسایل زیادی در دست داشت

همین که به تخته سنگ رسید وسایلش را روی زمین گذاشت و به هر سختی بود تخته سنگ را برداشت

و آن را از سر راه دور کرد....

که در همان لحظه چشمش به یک کیسه پر از صد دلاری افتاد.

پیرمرد به درون کیسه نگاه کرد تا صاحبش را پیدا کند که یادداشتی را در وسط بسته صد دلاری دید

که در آن نوشته شده بود: هر سد و مانعی که سر راهتان باشد میتواند مسیر زندگیتان را تغییر دهد به شرط آن که سعی کنید آن را از سر راهتان بردارید.

پیرمرد خوشحال بود اما مرد ثروتمند به حال فرزندانش اشک میریخت!



ارسال شده درتاريخ: 1392/07/10 | نويسنده: VAH!D | نظرات (0)

نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش

پربازدیدترین مطالب:
مروری بر مطالب گذشته:
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود