طنز و جوک - 20
free-plan
دوشنبه 11 تیر 1403 | کاربران آنلاين : 164

طنز و جوک - 20

آخرین مطالب:
بخش: طنز و جوک - پست های فیسبوکی -
ﺑﺎﺑﺎﻡ : ﺑﺪﻩ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺘﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ !!!

ﻣﻦ: ﺑﺎﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻭﺍﯾﺴﺎ ﺭﻣﺰﺷﻮ ﺑﺰﻧﻢ!

Delete SMS

Delete Video

Delete picture

Delete music

Delete private

Delete number

FORMAT MeMoRy CARD

ﻣﻦ: ﺑﯿﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺗﻮﻥ ﻣﺨﻔﯽ ﮐﻨﻢ!

ﺑﺎﺑﺎﻡ: ﻧﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺳﺎﻋﺘﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ!

من :

 بابا : 


 گوشی مبایل : 

فایل های پاک شده :

 سیفون دستشویی 

ارسال شده درتاريخ: 1391/09/28 | نويسنده: admin | نظرات (0)
برچسب ها : ، ، ،
بخش: طنز و جوک - پست های فیسبوکی - عکس های طنز و خنده دار -

این عکــس خواننده اســترالیایی “کایلی مینوگو” را در یک کـنسرت نشان میدهد بعد از اینکه یکی از هوادارانش این خرس را به او هدیه داد. اما وقتی که او این عکس را در صفحه فیس بوک خود قرار داد بعد از مدتی ناگهان عکس حذف شد و او ایمیلی از فیس بوک به این مذمون دربافت کرد :

 

 “We do not allow photos that contain nudity, drug use or violence” 

ظاهرا مسئــولین فــیس بوک میکروفون را با چیز دیگری اشــتباه گرفته اند

facebook_removed_photo


ارسال شده درتاريخ: 1391/09/22 | نويسنده: admin | نظرات (1)
برچسب ها : ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،
بخش: طنز و جوک - پست های فیسبوکی -

*یارو تو مترو بود خانومه بهش سلام کرد


یارو گفت: ببخشيد بجا نیاوردم!!

خانومه گفت : فکر کنم شما پدر یكی ازبچه هاي من هستید...

یارو گفت : تو همونی هستی كه با دوستم بردیمت خونه؟

زنه سرخ شد گفت : بی شعور،من دبیر ریاضی دخترتم:))))))


 





ارسال شده درتاريخ: 1391/09/17 | نويسنده: admin | نظرات (0)
برچسب ها : ، ، ،
بخش: طنز و جوک -

پدرم همیشه می‌گوید:

"این خارجی‌ها که الکی خارجی نشده‌اند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان داده‌اند"

البته من هم می‌خواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج می‌دانم.

تازه دایی دختر عمه‌ی پسر همسایه‌مان در آمریکا زندگی می‌کند. برای همین هم پسر همسایه‌مان آمریکا را مثل کف دستش می‌شناسد. او می‌گوید: "در خارج آدم‌های قوی کشور را اداره می‌کنند"

مثلن همین "آرنولد" که رعیس کالیفرنیا شده است

ما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد... البته آن قسمت‌های بی‌تربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این هوا. اما در ایران هر آدم لاغر مردنی را می گذارند مدیر بشود. خارجی‌ها خیلی پر زور هستند و همه‌شان بادی میل دینگ کار می‌کنند. همین برج‌هایی که دارند نشان می‌دهد که کارگرهایشان چقدر قوی هستند و آجر را تا کجا پرت کرده‌اند.

ما اصلن ماهواره نداریم.

اگر هم داشته باشیم؛ فقط برنامه‌های علمی آن را نگاه می‌کنیم. تازه من کانال‌های ناجورش را قلف کرده‌ام تا والدینم خدای نکرده از راه به در نشوند. این آمریکایی‌ها بر خلاف ما آدم‌های خیلی مهربانی هستند و دائم همدیگر را بقل می‌کنند و بوس می‌کنند. اما در فیلم‌های ایرانی حتا زن و شوهرها با سه متر فاصله کنار هم می‌نشینند. همین کارها باعث شده که آمار تلاغ روز به روز بالاتر بشود.

در اینجا اصلن استعداد ما کفش نمی‌شود و نخبه‌های علمی کشور مجبور می‌شوند فرار مغزها کنند. اما در خارج کفش می‌شوند.

مثلاً این "بیل گیتس" با اینکه اسم کوچکش نشان می‌دهد که از یک خانواده‌ی کارگری بوده، اما تا می‌فهمند که نخبه است به او خیلی بودجه می‌دهند و او هم برق را اختراع می‌کند. پسر همسایه‌مان می‌گوید اگر او آن موقع برق را اختراع نکرده بود؛ شاید ما الان مجبور بودیم شب‌ها توی تاریکی تلویزیون تماشا کنیم.

از نظر فرهنگی ما ایرانی‌ها خیلی بی‌جمبه هستیم. ما خیلی تمبل و تن‌پرور هستیم و حتی هفته‌ای یک روز را هم کلاً تعطیل کرده‌ایم. شاید شما ندانید اما من خودم دیشب از پسر همسایه‌مان شنیدم که در خارج جمعه‌ها تعطیل نیست. وقتی شنیدم نزدیک بود از تعجب شاخدار شوم. اما حرف‌های پسر همسایه‌مان از بی بی سی هم مهمتر است.

ما ایرانی‌ها ضاتن آی کیون پایینی داریم. مثلن پدرم همیشه به من می‌گوید "تو به خر گفته‌ای زکی". ولی خارجی‌ها تیز هوشان هستند. پسر همسایه‌مان می‌گفت در آمریکا همه بلدند انگلیسی صحبت کنند، حتا بچه کوچولوها هم انگلیسی بلدند. ولی اینجا متعسفانه مردم کلی کلاس زبان می‌روند و آخرش هم بلد نیستند یک جمله‌ی ساده مثل I lav u بنویسند. واقعن جای تعسف دارد.

این بود انشای من


ارسال شده درتاريخ: 1391/09/11 | نويسنده: admin | نظرات (0)
برچسب ها : ، ،
بخش: طنز و جوک - پست های فیسبوکی -
روزى پيرمردى به 3 پسر خود 1 چوب داد و گفت:
بشكنيد، شكستند!
3 چوب داد، شكستند!
10 چوب داد، شكستند!
دسته بيل داد، شكستند!
تيرآهن 18 داد، شكستند!
پيرمرد گفت: دِ توله سگا مسخره بازى درنياريد مى خوام نصيحتتون کنم
یه دختر استاتوس گذاشته: "موهامو کوتاه کردم، هورا" سه میلیون لایک که خورده هیچ، عده ای هم همون پای کامنتا خودکشی کردن و تعدادی دچار تشنج شدن، مدارس ابتدایی هم در نوبت صبح و عصر تعطیل شد :)))) خخخخخخ
یکی از حماقت های بچگيم این بود که:

توی دکتربازی فقط قرص و شربت تجویز می کردم!! خخخخخخ

مطالب دیگه رو هم حتما ببینید و نظر هم فراموش نشه!wink


ارسال شده درتاريخ: 1391/09/08 | نويسنده: admin | نظرات (3)
برچسب ها : ، ، ، ، ، ، ،
بخش: طنز و جوک -
حاج آقا برای سرکشی به مستغلاتش در پاریس و تورنتو و همچنین سرکشی به دو تا آقازاده اش
که در در این دو شهر   تحصیل می کنند آمده بود.چند روزی پاریس  بود و الان هم تو
هواپیما نشسته و راهی تورنتو هست 

  این توالت لعنتی هم که همش اشغاله، اگه ایران ایر بود حتما حاج آقا با عصبانیت داد می
زد: قیچی کنید، مردم تو صفند 

  وضعش خراب بود و به خودش می پیچید 

   خانم مهمانداری که داشت از نزدیکش رد میشد متوجه وضعیت اضطراری و اورژانس حاج آقا
شد. گفت: اشکالی ندارد اگر از توالت خانمها استفاده کنید بشرطی که  قول بدید دست به
دگمه هایی که تو توالت هست نزنید 

  حاج آقا که به توصیه پسرانش کلاس انگلیسی رفته بود کمی انگلیسی هم می دانست و منظور
مهماندار را فهمید 

  تو توالت نشسته بود که متوجه دگمه ها شد. دگمه ها با حروف لاتین علامت گذاری شده
بودند: «وی. وی» ، «وی.ای»، «پی.پی» و یک دگمه قرمز که رویش نوشته بود «ای...تی » 

  حاج آقا که سبک شده بود، حس کنجکاویش تحریک شده پیش خودش گفت: کی متوجه میشه من به
دگمه ها دست زدم؟ 

با احتیاط رو دگمه وی وی فشار داد. ناگهان آب ملایم ولرمی باسنش را نوازش داد. حاج آقا
که داشت حال می کرد گفت: چه احساس لذت بخشی. اینهمه هواپیما سوار شدم تو هیچ توالت
مردانه چنین چیز خوبی ندیدم. حقشه به توالت مردانه بگیم مستراح 

  

بعد رو دگمه وی ای فشار داد. جریان آب ولرم قطع شد و بجایش هوا یا باد ملایم و نیمه
گرمی شروع به وزیدن کرد و باسنش را خشک کرد. چه لذتی، حاج آقا اگه دستش بود ساعتها حاضر
بود تو توالت بشینه 

  بعدش حاج آقا دگمه پی پی را فشار داد. یه چیزی شبیه همانی که خانمها با آن صورتشون را
پودر مالی می کنند شروع کرد به پودر مالی باسن حاج آقا و عطر خوب و خوشی هم توی فضای
توالت پیچید 

  حاج آقا که حسابی کیفور شده بود  پیش خودش گفت: چه احساس شیرینی. اما این توالت
خانمها هم عجب چیز محشریه ها. این که توالت نیست. اتاقی پراز احساس و عشق و محبته.
برگشتم ایران حتما تو ویلای مرزن آباد میدم درست کنند. لبخند رضایت بخشی بر لبانش
نشست و چشمانش را بست و بوی خوش پودر را با نفس عمیق بالا کشید. لحظه ای کوتاه یاد آن
سالهای خیلی خیلی دور افتاد. حدود بست سی سال پیش که تو هوای سرد زمستانی مجبور بود
آفتابه را بر داره وبره  آنطرف  باغ از چاه آب برداره  و بعد گوشه دیگر باغ بره
توالت. توالت که نه ،همان مستراح. حاج آقا چشمها را باز کرد و این افکار و خاطرات
ناجور را که میخواستند کیفش را کور کنند از خودش دور کرد 

  پودر مالی که قطع شد حاج آقا به دگمه قرمز ای تی خیره شد و گفت بادا باد و انگشتش را
گذاشت رو دگمه و فشار داد 

چشمانش سیاه شد و دیگه چیزی نفهمید. بعدا که تو بیمارستان تورنتو  به هوش آمد  و چشمانش
را باز کرد اولین چیزی که دید لبخند ملیح  یک خانم پرستاربود. با انگلیسی دست و پا
شکسته پرسید: چی اتفاق افتاده؟ خانم پرستار گفت دگمه آخری را که فشار دادید دگمه ای است
که بطور اتومات پنبه قاعدگی خانمها را بر میداره 

   بعد یک کیسه  نایلونی کوچکی که چیزی شبیه به یک تکه سوسیس  تویش بود را نشان داد و
گفت : مردانگی تان را می گذارم زیر متکا

ارسال شده درتاريخ: 1391/08/29 | نويسنده: admin | نظرات (0)
برچسب ها : ، ،
بخش: طنز و جوک -
یه روز یه پسر جوان میره توی داروخانه و به فروشنده میگه که: 

"یه کاندوم می‌خواستم، راستش رو بخوای دارم با دوست دخترم واسه شام میرم بیرون، شاید یه
موقعیتی پیش بیاد که بتونم یه کم باهاش ....... کنم!" 

فروشنده کاندوم رو بهش میده و پسره میره بیرون اما هنوز از در داروخانه بیرون نرفته که
برمیگرده و دوباره میگه: 

"اگه میشه یه کاندوم دیگه هم بهم بدید، آخه خواهر دوست دخترم هم خیلی ناز و خوشگله، 

همیشه وقتی که منو می‌بینه پاهاشو به طرز شهوت انگیزی باز می‌کنه، فکر کنم اگه خوش شانس
باشم بتونم با اون هم یک ...... کنم!" 

فروشنده کاندوم دوم رو بهش میده و پسره میره اما دوباره از در داروخانه بیرون نرفته که
برمیگرده و میگه: "یه دونه کاندوم دیگه هم به من بدید، آخه مامان دوست دخترم هم خیلی
ناز و دل رباست و همیشه وقتی منو می‌بینه نگام میکنه و نخ میده، 

فکر کنم از من میخواد که یک کارایی بکنم!" 

موقع شام پسره سر میز نشسته در حالی که دوست دخترش سمت چپش هست، خواهر دوست دخترش سمت
راستش و مادر دوست دخترش روبروش نشسته! در همین حال پدر دختره هم میاد سر میز شام و
ناگهان پسره سرش رو میاره پایین و شروع می‌کنه به دعا کردن: 

"خداوندا...به این سفره برکت بده و به خاطر همه چیزهایی که به ما دادی ممنونیم!" 

چند دقیقه بعد پسره هم چنان داره دعا می‌کنه: "خدایا به خاطر لطف و محبتت س‍پاسگذاریم!"


ده دقیقه میگذره و پسره همچنان سرش پایینه و داره به دعا کردن ادامه میده. 

دوست دخترش متعجب‌تر از بقیه ازش میپرسه که: "من نمی‌دونستم که تو این همه مذهبی هستی!"


پسره جواب میده: "من هم نمی‌دونستم که پدرت توی داروخانه کار می‌کنه

ارسال شده درتاريخ: 1391/08/29 | نويسنده: admin | نظرات (0)
برچسب ها : ،
بخش: عمومی - طنز و جوک -

استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:”بله او خلق کرد”

استاد پرسید: “آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟”

شاگرد پاسخ داد: “بله, آقا”

استاد گفت: “اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!”

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: “استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟”


ارسال شده درتاريخ: 1391/08/29 | نويسنده: admin | نظرات (0)
برچسب ها : ، ،
بخش: طنز و جوک -
خانم حميدي براي ديدن پسرش مسعود ، به محل تحصيل او يعني لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با يک هم اتاقي دختر بنام Vikki زندگي مي کند. کاري از دست خانم حميدي بر نمي آمد و از طرفي هم اتاقي مسعود هم خيلي خوشگل بود. او به رابطه ميان آن دو ظنين شده بود و اين موضوع باعث کنجکاوي بيشتر او مي شد...
 
 مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : " من مي دانم که شما چه فکري مي کنيد ، اما من به شما اطمينان مي دهم که من و Vikki فقط هم اتاقي هستيم ! "

حدود يک هفته بعد ، Vikki پيش مسعود آمد و گفت : " از وقتي که مادرت از اينجا رفته ، قندان نقره اي من گم شده ، تو فکر نمي کني که او قندان را برداشته باشد؟"
" خب، من شک دارم ، اما براي اطمينان به او ايميل خواهم زد . "

او در ايميل خود نوشت :
مادر عزيزم، من نمي گم که شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم که شما آن را برنداشتيد . اما در هر صورت واقعيت اين است که قندان از وقتي که شما به تهران برگشتيد گم شده . "
با عشق، مسعود
 
 
 روز بعد ، مسعود يک ايميل به اين مضمون از مادرش دريافت نمود :  
 پسر عزيزم، من نمي گم تو با Vikki رابطه داري ! ، و در ضـــمن نمي گم که تو باهاش رابطه نداري . اما در هر صورت واقعيت اين است که اگر او در تختخواب خودش مي خوابيد ، حتما تا الان قندان را پيدا کرده بود.
با عشق ، مامان !!!


ارسال شده درتاريخ: 1391/08/29 | نويسنده: admin | نظرات (0)
برچسب ها : ،
بخش: طنز و جوک -
ک روز از یک زوج خوشبخت سوال کردم
دلیل موفقیت شما در چیست ؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمی‌کنید؟
آقاهه پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص کردیم
قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا در مورد مسائل کلی نظر بدهم!
گفتم: آفرین! زنده‌باد ! تو آبروی همه‌ی مردها را خریده‌ای ! من بهت افتخار می‌کنم.
حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اونها حق اظهارنظر داره، چیه ؟
آقاهه گفت: مسائل بی‌اهمیتی مثل این که ما با کی رفت ‌و‌ آمد کنیم، چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشین‌مان چه باشد، چی بخوریم، چی بپوشیم و ...
گفتم: پس اون مسائل کلی و مهم که تو در موردش نظر می‌دی، چیه ؟
آقاهه گفت: من در مورد مسائل بحران خاور میانه، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر می‌دهم.

ارسال شده درتاريخ: 1391/08/26 | نويسنده: admin | نظرات (0)
برچسب ها : ، ،
پربازدیدترین مطالب:
خبرنامه
براي اطلاع از آپدیت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود